شؤون پيامبر ( ص ) ( رسالت - قضاوت - حكومت )
« ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا »( 1 ) .
سه شأن و سه مقام مختلف است كه هر سه از مختصات رسول اكرم است ، به
اين معنی كه از رسول اكرم است و از ناحيه او به ديگران میرسد و رسيده
است . يعنی پيغمبر اكرم در آن واحد از طرف پروردگار دارای سه مقام بود
. يك مقام همان مقام پيغمبری يا رسالت است ، مقام ابلاغ احكام الهی ،
يعنی از طرف خداوند احكام و معارف الهی به او وحی میشد و او مأمور بود
كه آنچه را كه به او ابلاغ میشد به ديگران اعلان بكند . از اين نظر ، او
رسول و پيغمبر بود كه در آيهای میفرمايد : « ما علی الرسول الا البلاغ » (
2 ) بر يك نفر فرستاده نيست جز رساندن به مردم . يعنی به او وحی میشد
احكام و دستورها كه
پاورقی :
1 - سوره حشر ، آيه . 7
2 - سوره مائده ، آيه . 99
اينطور نماز بخوانيد ، اينطور روزه بگيريد ، اينطور زكات بدهيد ، اينطور
حج برويد ، اينطور معاملات انجام بدهيد و او هم آنها را به مردم ابلاغ
میكرد . مردم هم در قبال او از اين نظر وظيفه دارند آنچه را كه او ابلاغ
میكند بگيرند .
مقام مقدس ديگری هست كه پيغمبر علاوه بر پيامبری و رسالت ، دارای آن
مقام هم هست . اينكه عرض میكنم [ مقام پيامبری ] مقدس است ، معنايش
اينست كه اين مقام بايد از ناحيه خدا به او رسيده باشد كه بتواند در
ميان مردم پيامبر باشد . آن مقام ، مقام قضاوت و داوری ميان مردم است .
قضاوت هم مقامی است كه بايد از ناحيه خدا به كسی داده شود كه بتواند در
ميان مردم داوری بكند . داوری يعنی مردم از لحاظ حقوق اجتماعی اختلاف
پيدا میكنند ، مقامی بايد در اجتماع باشد كه احقاق حق بكند ، يعنی به آن
موضوع رسيدگی بكند و طبق قانون خاصی رأی و حكم بدهد . پيغمبر از ناحيه
خدا ، تنها پيغمبر نبود ، بلكه قاضی هم بود . هم پيغمبر بود و هم قاضی .
اينها فی حد ذاته قابل تفكيك است . قضاوت هم خود يك مقام مقدس ديگری
است . قاضی را هم بايد خدا تعيين كرده باشد . اين آيهای كه در قرآن است
: « فلا و ربك لا يؤمنون حتی يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فی انفسهم
حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما »( 1 ) مربوط به مقام قضاوت رسول اكرم
است نه مقام پيامبری او . معنای آيه اينست كه مردم بايد در مقابل
قضاوت تو تسليم بشوند يعنی اينجور نباشند
پاورقی :
1 - سوره نساء ، آيه . 65
كه وقتی نزد تو میآيند توقع داشته باشند كه تو جانب آنان را بگيری . مثلا
دو نفر هر دو مسلمان ، اما يك نفر مسلمان باسابقه ، مسلمان مهاجر ،
مسلمانی كه مال و زن و بچه خودش را گذاشته و آمده ، و يك نفر كه تازه
اسلام آورده ، در يك موضوع اختلاف دارند ، میآيند نزد تو . احتمالا آن
مسلمانی كه سابقه زيادی دارد توقع دارد كه پيغمبر جانب او را بگيرد . يا
يك نفر مسلمان و يك نفر غيرمسلمان كه در پناه مسلمين است و با مسلمين
پيمان دارد ، در يك موضوع مالی اختلاف پيدا میكنند ، خدمت پيغمبر
میآيند . يكوقت ممكن است اين مسلمان توقع داشته باشد كه پيغمبر جانب
او را بگيرد . نه ، اين ايمان نيست . ايمان آنوقتی ايمان است كه وقتی
پيغمبر را حكم قرار دادند ، داور و قاضی قرار دادند ، در مقابل حكم او
تسليم بشوند . اين آيه مربوط به قضاوت پيغمبر است .
مقام مقدس سومی پيغمبر دارد كه آن را هم خدا برای او معين كرده است و
خدا هم بايد معين بكند و آن ، مقام حكومت است . پيغمبر حاكم مردم بود ،
سائس مردم بود ، يعنی مدير اجتماع بود ، ولی امر اجتماع بود . پيغمبر
حكومت تشكيل داد ، خودش در رأس بود ، فرمان میداد ، مثلا در فلان قضيهای
كه پيش آمده بود بسيج عمومی اعلام میكرد يا مثلا [ دستور میداد ] امسال چه
كشت بكنيد . بدون شك پيغمبر اكرم در ده سالی كه در مدينه بود حكومت
تشكيل داد و درميان مردم مثل يك حاكم حكومت میكرد . باز مقام حاكميت و
مقام مديريت اجتماع غير از مقام پيامبری است ، غير از مقام قضاوت است
. از آن جهت كه پيغمبر
بود ، فقط مبين احكام بود يعنی میگفت خدا اينجور امر كرده است ، من هم
به شما ابلاغ میكنم . از آن جهت كه قاضی بود ، به مشاجرات مردم میرسيد ،
و از آن جهت كه حاكم و سائس بود ، اداره سياسی مردم را به عهده گرفته
بود . آيه شريفه میفرمايد : « يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا
الرسول و اولی الامر منكم »( 1 ) اينجا است انضباطی كه محكوم بايد در
مقابل حاكم داشته باشد ، مردم بايد در مقابل قوه حاكمه داشته باشند .
میگويد خدا را اطاعت كنيد ، پيغمبر و اولی الامر را اطاعت كنيد . ولهذا
میبينيد ما شيعيان به اين آيه كه میرسيم " امر " اولی الامر را مربوط به
خلافت میدانيم ، میگوئيم اين آيه مقام خلافت را معين میكند . اين ديگر
يك مقام ديگری است . اين مقام هم مقام مقدسی است و مثل آن دو مقام ،
آن را خدا بايد معين كرده باشد .
ولی دو مطلب در اينجا هست . يك مطلب اينست كه آيا خدا به پيغمبر
دستور داده است كه بعد از خودش اين مراتب را به ديگران تفويض بكند يا
نه ؟ آری ، ولی به اين معنی : پيغامبری او ديگر نايب بردار نيست ، يعنی
اصلا بعد از پيغمبر خاتم پيغمبر ديگری نيست . اما پيغمبر ، مبين احكام
است ، بايد بعد از خودش معين بكند كه بعد از من احكام را چه كسی بيان
میكند ، با اين تفاوت كه پيغمبر خودش هر چه احكام میگرفت از وحی الهی
میگرفت ولی شخص بعد از او بايد احكام را از پيغمبر گرفته باشد
پاورقی :
1 - سوره نساء ، آيه . 59
و به مردم ابلاغ كند . اين همان امامت است . امامت مقام علمی و مرجعيت
علمی است .
مقام قضاوت هم همينطور است . پيغمبر كه میميرد مقام قضاوت كه
نمیميرد چون مردم به قضاوت احتياج دارند ، بعد از پيغمبر هم بين مردم
مشاجرات صورت میگيرد و بايد مقامی باشد كه بين آنها فصل خصومت بكند ،
قضاوت بكند . بنابراين پيغمبر بايد تكليف قضاوت را برای بعد از خودش
مشخص بكند كه بعد از من چه كسی بايد قاضی باشد . در اينجا هم اختلاف
است . اهل تسنن میگويند همان كسی كه خليفه است قاضی هم او است ، يا
بايد قاضی را معين بكند . ما شيعيان میگوئيم اين مقام ، مقام امامت است
، مقام حكومت است ، با مردن پيغمبر كه حكومت ساقط نمیشود ، چون بعد از
پيغمبر مردم به آن احتياج دارند و بايد كسی اين مقام را داشته باشد .
پس يك نكته كه میخواستم عرض بكنم اينست كه اين سه مقام هر كدام به
نحوی بعد از پيغمبر به شخص ديگری منتقل میشود با اين تفاوت كه انتقال
اوليش كه پيغامبری است به اين شكل است كه آن شخص ، ديگر از طريق وحی
احكام را نمیداند بلكه از طريق تعلم پيغمبر احكام را میداند و پيغمبر
احكام را به او ياد داده است و او بايد مرجع باشد .
مطلب دوم اينست كه از اين سه مقام ، مقام پيغمبری يك مقام شخصی است
، يعنی نمیتواند كلی باشد ، ولی مقام قضاوت و حكومت میتواند كلی باشد .
يعنی پيامبر نمیتواند مقام پيغمبری و همچنين مقام امامت را به طريق كلی
بيان بكند مثلا بگويد هر
كس كه دارای فلان صفات بود پيغمبر يا امام است كه در آن واحد شايد صد
نفر شايستگی آن را داشته باشند . ولی مقام قضاوت و مقام حكومت را به
طور كلی میشود تعيين كرد يعنی پيغمبر اينطور میگويد كه بعد از من هر كس
دارای فلان صفات باشد میتواند قاضی باشد ، مثلا هر كس كه قرآن را بشناسد
و نسبت به آن معرفت داشته باشد ، نسبت به پيغمبر معرفت داشته باشد ،
عادل باشد ، تارك دنيا باشد ، « فقد جعلته عليكم حاكما » حق دارد كه در
ميان مردم قضاوت بكند . آنوقت اگر كسی دارای اين مقام بود میتواند
بگويد مرا خدا معين كرده است ، چون پيغمبر ، اصلی ذكر كرده است كه
مطابق آن اصل من میتوانم قاضی باشم . ما كه شيعه هستيم اينجور میگوئيم كه
شرط اول قاضی اينست كه مجتهد باشد يعنی تخصص فنی داشته باشد . شرط ديگر
اينست كه طهارت مولد داشته باشد ، نطفهاش پاك باشد . ديگر اينكه عادل
باشد يعنی در هيچكدام از اعمالش فاسق نباشد ، منحرف نباشد . نه تنها در
قضاوت خلافكار نباشد ، رشوه گير نباشد ، بلكه در همه امور ، خلافكار نباشد
، چون الان اينجور میگويند كه قاضی بايد فقط در كار قضاوت خودش امين
باشد يعنی رشوه خوار نباشد و تحت تأثير ديگران هم قرار نگيرد اما
میتواند مشروب بخورد اين كار به قضاوت مربوط نيست . نه ، اسلام میگويد
اساسا اين مقام آنقدر مقدس است كه ناپاك ولو در غير امر قضاوت ناپاك
است ، حق نشستن در اين مسند مقدس را ندارد . ولی اگر شخصی همه اين
شرايط را كه اسلام معين كرده است دارا بود ، بايد گفت اين آدم را خدا
معين كرده است .
مبين احكام الهی بعد از پيغمبر امام است اما دوره امامت كه منقضی شد
، امامی ديگر ظهور ندارد كه مردم در حوائج اجتماعی به او رجوع كنند . چه
میكنند ؟ امام میآيد نايب عام معين میكند و میگويد : « انظروا الی من
روی حديثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا » آن كسی كه حديث ما را روايت كرده
باشد و دقيق باشد در حلال و حرام ما ، عادل باشد ، درستكار باشد « فقد
جعلته عليكم حاكما » ( 1 ) من او را بر شما حاكم قرار دادم . مثلا اگر كسی
ادعا كند كه من حق دارم قيم بر صغير معين بكنم ، میگوئيم اين مقام ، مقام
مقدسی است و مقام مقدس را بايد خدا معين كرده باشد و اساسا مقام مقدس
را غير از خدا كسی نمیتواند معين بكند . هر سه مقام : بيان احكام ،
قضاوت در ميان مردم ، و حكومت بر مردم مقدس است و خدا بايد معين كرده
باشد ، يا به طور تعيين شخص و يا به طور كلی شرائطی برای آن ذكر كرده
باشد ، كه در اين صورت باز هم خدا معين كرده است . تا اينجا هيچ بحثی
از نظر اصول اسلامی نيست .
اگر كسی ادعا بكند كه من مفتی هستم ، فتوا میدهم و شما بايد عمل بكنيد
، شما بايد حساب بكنيد كه اين مقام ، مقدس است . بايد ببينيد صلاحيت
بيان احكام الهی كه اول از خدا بوده است ، به پيغمبر ابلاغ شده ، از
پيغمبر به امام رسيده است و از امام به يك افرادی كه واجد شرائطی
بودهاند رسيده است ، در اين شخص هست يا نه ؟ شما بايد ببينيد او از
افرادی هست كه مصداق اين
پاورقی :
1 - اصول كافی ، ج 1 ، ص . 67
مقام مقدس هستند يا نه . اگر ديديد كه عادل است ، دنيا طلب نيست و
مصداق : « اما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه تاركا لهواه
مطيعا لامر مولاه » ( 1 ) است ، يعنی از فقهايی است كه میتواند خودش را
نگهداری بكند ، مالك نفس خودش است ، نگهدار دين است ، از هوای نفس
جدا و مطيع امر مولايش است ، آنوقت شما بدانيد كه او لياقت مقام مقدس
مرجعيت و فتوا دادن را دارد . اين نمیشود كه ما همينجوری زيد را به
عنوان مرجعيت بشناسيم . همين مطلب در تاريخ اسلام هميشه وجود داشته است
، مسأله امامت و مرجعيت علمی كه يك مقام خاصی است .
يادم هست كه مرحوم آيت الله بروجردی هميشه اين مطلب را گوشزد
میكردند كه آقا دو مطلب است ، اين دو مطلب را از يكديگر تفكيك بكنيد
، آنوقت اختلافات ما با سنيها حل میشود و به نفع ما هم حل میشود . يكی
مسأله خلافت و زعامت ، و ديگر مسأله امامت . در مورد خلافت و زعامت ما
میگوئيم بعد از پيغمبر ، آن كسی كه میبايست زمامدار میشد ، حضرت امير (
ع ) است ، آنها میگويند نه ، ابابكر است . اين يك اختلاف . مسأله ديگر
مسأله امامت است ، يعنی ما تنها روی شأن زمامداری و حكومت پيغمبر بحث
نمیكنيم ، پيغمبر شأن ديگری هم داشت و آن اينكه پيغمبر بود و مبين احكام
. ما اين حساب را بايد بكنيم كه بعد از پيغمبر مرجع احكام كيست ؟ يعنی
قول چه كسی
پاورقی :
1 - احتجاج طبرسی ، ج 2 ، ص . 263 ( بجای تاركا لهواه ، مخالفا علی
هواه » آمده است ) .
برای ما حجت است ؟ بعد ايشان میگفتند كه در بعضی از روايات ، نص در
اين است كه پيامبر ( ص ) فرمود علی ( ع ) بعد از من خليفه و زمامدار
است . بعضی ديگر مطلب ديگری را علاوه میكنند ، میگويند رسول اكرم فرمود
علی بعد از من مرجع احكام است . ما به سنيها میگوئيم كه ما يك بحثی با
شما داريم راجع به زمامداری بعد از پيغمبر ، ولی اين موضوع گذشته است ،
نه حضرت علی وجود دارد كه زمامدار باشد و نه ابوبكر . پرونده اين موضوع
را میبنديم و راكد میگذاريم ولی يك مسأله ديگر هست و آن اينكه قول چه
كسی بعد از پيغمبر حجت است ؟ حديث : « انی تارك فيكم الثقلين كتاب
الله و عترتی » ( 1 ) مقام مرجعيت علمی عترت را بيان میكند و آن امروز
هم به درد ما میخورد يعنی الان ما بايد در ياد گرفتن احكام ببينيم عترت
چه گفته است ؟ آيا پيغمبر گفته است كه همانطور كه قول من حجت است ،
بعد از من قول عترت من هم حجت است ، يا نه ؟ بله گفت . ما روی خلافت
و زمامداری با شما بحث نمیكنيم اما اين مسأله روز را بايد عمل كنيم . ما
چرا خودمان را سر موضوع زمامداری خسته بكنيم ؟ البته ما عقيده خودمان را
حفظ میكنيم كه بعد از پيغمبر ، علی بايد زمامدار میشد و اگر علی زمامدار
میشد ، اين وضعی كه دنيای اسلام پيدا كرده پيدا نمیشد . اما اين فقط يك
بحث نظری است راجع به گذشته .
در باب قضاوت هم كه علی ( ع ) بعد از پيغمبر قاضی بود ولی خلفا فقط
زمامداری را گرفتند و در موضوع قضاوت دخالت نكردند چون كار مشكلی بود .
كار قضاوت علم میخواهد . لهذا در
پاورقی :
1 - صحيح مسلم ، جزء هفتم ، ص . 122
زمان ابوبكر و بالاخص در زمان عمر موضوعات قضائی كه پيش میآمد دنبال
حضرت امير میفرستاد و قضيه را خدمت حضرت طرح میكرد ، بعد میگفت علی
در ميان شما قضاوت بكند و حضرت قضاوت میكرد . و بعد هم مملكت توسعه
پيدا كرد و ديگر اين كار ، كار يك قاضی و دو قاضی نبود و در هر شهرستانی
احتياج به قاضی داشتند . آنوقت مقام خلافت از مقام قضاوت عملا تفكيك شد
. خليفه وقت فقط كار خلافت را میكرد و كار قضاوت در مركز خلافت با يك
نفر ديگر بود و در غير مركز خلافت هر كسی را كه برای قضاوت میفرستادند ،
میبايست عادل باشد . بعدها مقام قضاوت خيلی اهميت پيدا كرد و آن كسی
كه در تاريخ اسلام اول بار منصب قاضی القضاتی پيدا كرد ابويوسف شاگرد
ابوحنيفه بود . آن شب عرض كردم كه ابوحنيفه خودش با بنیالعباس كنار
نيامد و مبرزترين شاگردانش كه ابويوسف باشد كنار آمد . چون میبايست
قاضيهای زيادی به اطراف فرستاده شود ، احتياج پيدا شد كه يك نفر قاضی
القضات باشد كه تقريبا كار وزارت دادگستری را داشت ، و ابويوسف اولين
شخص منصوب به اين مقام بود . و باز اولين كسی كه لباس قاضی را از
لباس ديگران جدا كرد همين ابويوسف بود . تا زمان ابويوسف همه يكجور
لباس میپوشيدند . برای اينكه امتيازی برای قضات معين بشود برای آنها
لباس معينی انتخاب كردند . من نمیدانم آيا در دورههای قبل از اسلام هم
اين سنت بوده است كه قاضيها لباس عليحده داشته باشند يا اول بار در
زمان هارون الرشيد اين كار شد . از آن زمان لباس روحانيت از لباس غير
روحانی جدا
شد .
در بحثی كه ديشب راجع به مشروطيت عرض كرديم ، كمبودی بود كه
میبايست آنرا تكميل میكردم . در اين بحث ، دو موضوع بايد حل بشود . يكی
مسأله وضع قانون كه آيا غير از خدا كس ديگری حق وضع قانون دارد يا نه ؟
كه عرض شد اگر بگوئيد حق وضع قانون در مقابل قوانين الهی ، خير ، ولی
اگر بگوئيد با استفاده از حقی كه قانون خدا داده است در امور جزئی قانون
وضع بشود ، اين مانعی ندارد .
مطلب ديگر اينست كه مگر مقام حكومت يك مقام مقدس نيست و مگر
نبايد خدا آن را تعيين كرده باشد ؟ عرض میكنم چرا . پس چطور میشود كه
اسلام برای آن شرائطی قرار داده است كه هر جا آن شرائط محقق شد اسلام
اجازه داده است ؟ يعنی حق حكومت و حاكميت به يك معنی اصلا مال خدا
نيست . آنطور كه خوارج میگفتند كه خدا بايد خودش ميان مردم حكومت بكند
، غلط است ولی به يك معنای ديگر اين حرف درست است . يعنی بالاخره آن
حكومتی كه بايد ميان مردم باشد بايد واجد شرائطی باشد كه آن شرائط را
اسلام معين كرده است . اگر آن شرائطی را كه اسلام معين كرده است داشته
باشد ، همانطور كه مفتی بدون اينكه خدا شخصش را معين كرده باشد با آن
شرائط میتواند فتوا بدهد ، حاكم هم بدون اينكه خدا شخصش را معين كرده
باشد میتواند در ميان مردم حكومت بكند .
در وضع قانون هم همينطور است ، ما بايد ببينيم كه اسلام اختيار وضع
قانون را داده است يا نه ؟ مثلا مثال زديم كه در محيط
خانوادگی نمیشود گفت كه اسلام گفته است چون من در اينجا قانون وضع
نكردهام ، هر كه میخواهد قانون وضع بكند ، وضع بكند ، بچه بگويد من
میخواهم قانون وضع بكنم كه پدر از من اطاعت بكند ، زن بگويد من میخواهم
قانون وضع بكنم كه شوهر از من اطاعت بكند . نه ، درست است كه در اين
مورد قانون جزئی وضع نشده است اما معين شده است كه رئيس خانواده بايد
چه كسی باشد ، و او بايد مقررات را وضع بكند . در مورد مؤسسات عمومی و
اجتماعی هم میگويد افرادی كه مؤسسهای را تأسيس كردهاند و اختيار اين
مؤسسه در دست آنهاست و مالك آن هستند و زحمت تأسيس آن را كشيدهاند ،
حق دارند يك نظامی برای آن معين بكنند .
امشب من نمیخواستم اين مطلب را ادامه داده باشم ولی چون بعضی از رفقا
تذكری دادند ، میخواستم اين مقدار متممی برای عرايض ديشب عرض كرده
باشم .
نظرات شما عزیزان: